تلخ و شیرین
پدر و مادر بعد از برگشتن از آمریکا خانه جدیدی در تهران اجاره کردند که خودشان ، من و خواهرها هروقت به تهران میرویم راحت باشیم. فلسفه کارشان را درک نمیکردم . مگر ما هر چند وقت یکبار به ایران سفر میکنیم یا خواهرم کرمان چقدر وقت دارد به تهران بیاید و اصلا چند روز در تهران میمانیم؟ اگر خودشان چند ماه چند ماه تهران میماندند دلیل خوبی بود. پدر و مادر دوست دارند مستقل باشند و حرمت ها حفظ شود. دوست دارند بچه هایشان راحت باشند. حق دارند. هر کسی دوست دارد مستقل باشد. آمریکا هم میخواستند خانه بخرند ولی زیر بارش نرفتم. به سیستم آمریکا وارد نبودند و فقط کار پاشا بیشتر میشد.
چند هفته ای حالم خوب نبود . بازی با کیان گاهی حالم را خوب میکرد. خانه جدید برای خانه شدن نیاز به ریزه کاریهای زیادی داشت. برادرم هزار کار داشت . اتمام پروژه های شهرسازی. تکمیل سفارشات چوبی، اسباب کشی، رنگ کردن و تعویض کاشیها و لوله کشی خانه جدید، کمک به همسرش برای کارهای روزمره کیان ، بیماری بابا و پیگیری جواب نتایج آزمایشات و تست ها و ملاقات با پزشک، رفت و آمد بین ۳ خانه و در نهایت مشغولیت ذهنی برای خوش گذشتن به من. دلم برایش میسوخت. از اینکه کاری از دستم برنمی آمد ، حتی برای کوچکترین خریدها و کارهای پزشکی ، احساس بدی داشتم . ۸ سال پیش که برای عمل اورژانسی قلب بابا به ایران آمدم توانا بودم.
تهران بزرگ ، محله جدید برایم نا آشنا و آمد و شد از یک خانه به خانه دیگر پاک گیجم کرده بود. ۱۳ ساله که بودم و هر ماه برای ارتدونسی به تهران میرفتم شهر کوچک بود و به مستوفی و کوچه آبشار، درختهای چنار ولیعصر و پارک ساعی ختم میشد. احساس غربت میکردم و خاطرات یوسف آباد و خانه خاله و سوپرچمن و ۷ تیر و تجریش نوستالژیک وار از سرم میگذشتند و دلتنگ ترم میکردند.
آبجی خانم دانشجوی تهران بود و فرودگاه دنبالم میآمد مرا گاهی به خانه خاله و گاهی به خوابگاه میبرد. چند ماه بعد که راه و چاه و آدرسها را یاد گرفتم، خودم تاکسی فرودگاه میگرفتم و به خانه خاله میرفتم؛ از مستوفی و پله های رو به سراشیبی کوچه آبشار میگذشتم و بعد از ولیعصر و طی کردن ۳ خیابان به مطب میرسیدم. خریدن نون شیرمال و بستنی و رفتن به سوپر چمن برای خرید پاک کن عادتم شده بود. عاشق نون شیرمال بودم . با بزرگ شدن من تهران هم بزرگ شد. گاهی فکر میکنم مادر نقش زیادی در ایجاد اعتماد به نفسم در جوانی داشت.
۴ ماه پیش، به محض برگشتن از آمریکا سرفه ها و تنگی نفس بابا تشدید شده بود و کارش به بیمارستان و بستری و اکسیژن دائم رسیده بود. کسی به من چیزی نگفته بود، دیدن نتایج تستها از اکو و نارسایی سمت راست قلب و فشار بالای شریان ریوی گرفته تا گزارش سی تی و ندولهای پراکنده در ریه ، پلورال افیوژن ( اب دور ریه) و در نهایت تشخیص احتمال بالای PE (امبولی ریه ) شوک زده ام کرده بود تمام شب بیدار بودم و گریه میکردم. پاشا و آبجی خانم نگرانم بودند و از راه دور برای آرامشم تلاش میکردند. بابا گاهی سابقه ویز و سرفه داشت ولی علائمش اینقدر شدید نبود. با وارفارین و داروهای COPD و اکسیژن درمانی و یک لیست بلندبالای رژیم غذایی ممنوعه مرخصش کرده بودند.لیست رژیم غذایی آنچنان طویل بود که وسواسی شده بود و هیچ چیز نمیخورد. بی اشتهایی اش تشدید و هر روز لاغرتر و ضعیفتر از دیروز میشد. ویزیت بعدی برای تصمیم گیری plan درمانی بر اساس گزارش سی تی مقارن با آمدن من به ایران بود.
روز ویزیت ، از رادیولوژی تماس گرفتند که تست ناقص ست و فقط در مرحله دم انجام شده ؛ باید یک بار دیگر تکرار شود !! اصلا نمی فهمیدم منظورشان چیست ؟ آمریکا یک نفر با میکروفن از پشت شیشه بیمار را هدایت میکند؛ نفس عمیق بکش ، نفست را نگه دار و بعد از ۳۰ ثانیه بازدم عمیق عمیق انجام بده و ۲ بار تکرار میشود. تمام این مدت که ۱۰ دقیقه بیشتر طول نمیکشد از ریه عکس گرفته میشود. دم و بازدم از هم جدا نیستند.
بی مسئولیتی و بی دقتی تیم رادیولوژی عصبیم کرده بود، تکرار سی تی یعنی گرفتن اشعه مضاعف و در معرض خطر انداختن جان بیمار. بابا برای سی تی مجدد به بیمارستان بهمن رفت . دست ها را که میبایست بالای سر نگه دارد به خاطر درد شانه ها وسط تست تکان داده بود . سی تی برای بار سوم تکرار شد. با گفتن یک "ببخشید حاج آقا اشعه هم زیاد خوردین" انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. چه بیرحمانه با جان انسانها بازی میکنند. عصر برادرم بابا را به مطب دکتر بود. دکتر سفر شمال رفته بود و به خاطر سیل برگشتنش به روز بعد موکول شده بود. بیچاره مریضهایی که از راه دور می ایند و خانه ندارند. حتی منشی به مریضهایی که وقت قبلی گرفته بودند اطلاع نداده بود دکتر امروز مریض نمیبیند،شماره تلفنی که در پرونده بیمار درج میکنند به چه درد میخورد؟!.. چقدر زندگی اینجا سخت است، دلم میخواهد بابا را برای معالجه به آمریکا ببرم ولی اینجا برادری ، فرزندانی، نوه هایی و فامیلهایی دارد که به دیدنش میایند و خوشحالش میکنند. رانندگی میکند و با در و همسایه حرف میزند، با فکر دیوار کردن باغ بی بی و زنده کردن باغ پسته اش زندگی میکند. چرا از زندگی شاد محرومش کنم و او را به تنهایی و انفعال سوق دهم ولی اگر ندولها..... فکر و خیال آرامم نمیگذاشت. روز بعد با مشابه بودن سی تی با سری قبل دکتر تصمیم به برونکوسکوپی گرفت. بابا فکر میکرد دکترش دکون و دستگاه درست کرده و مدام تست های مکرر میدهد. دلش برونکوسکوپی نمیخواست و اعتماد به دکترش را از دست داده بود . فردای آن روز به کرمان رفتیم.
برای آرام گرفتن خودم و مشاوره از یک متخصص ریه که زمانی استادم بود و سوادش را قبول داشتم وقت گرفتم ، ۱۰ سال پیش قبل از رفتنم بابا را به خاطر سرفه ها پیشش برده بودم ، اسپری و دارو تجویز کرده بود. انگار بار اول که استفاده کرده بود خوشش نیامده بود و سرفه ها تشدید شده بود درمان پزشک را ادامه نداد. من هم آمریکا دلم خوش بود.
خودم را معرفی کردم و شرح حال پدر را دادم. ۱۰ دقیقه ای سی تی و اسپیرومتری و آزمایشات را با دقت نگاه کرد و با اطمینان تشخیص COPD داد. خودم هم با سابقه قبلی بابا همین فکر را میکردم ولی اطمینان دکتر خیالم را راحت تر کرد. از خدا میخواستم بگوید وارفارین نیاز نیست. ولی انگار اگر احتمال زیاد و برچسب امبولی مطرح شود بیمار باید درمان را برای ۶ ماه ادامه دهد. در مورد ندولها سوال کردم بزرگترین آنها ۸ میلیمتر بود. جواب داد عروق ریه هستند. جوابش قانعم نکرد، عروق محیطی ۸ میلیمتری؟ به شکل ندول؟! یاد سی تی های خودم می افتادم. ولی باز به خودم امیدواری میدادم . اگر بدخیمی بود مایع دور ریه بیشتر میشد و تنگی نفس با درمان بهتر نمیشد. پس حتما همان تشخیص درست است. دکتر ۲۰ دقیقه ای جواب همه سوالاتم را داد. رژیم سفت و سخت غذایی را حذف کرد، ویزیت هم برنداشت، بابا روز به روز بهتر شد. اشتهایش هم باز شد و بیشتر غذا میخورد.
از هفته سوم زندگی شیرین شد. فکر و خیالم کمتر و با بهبودی تدریجی بابا خوشحال شدم. ۳ هفته وقت برای لذت بردن از این سفر هست . امشب آبجی خانم هم از راه میرسد.
امروز یکی از بهترین خاطراتم را پیدا کردم و ساعتها با کشف گنجینه تازه یافته ذوق زدم و خندیدم...هفته ۴ شروع خوبی داشت..
