کریسمس
امسال دکتر ونلاورن همه را به مهمانی کریسمس دعوت کرد، مهمانی بزرگی که جمع کثیری از اساتید، پرستاران و رزیدت ها حضور داشتند. اساتیدی که میشناختم در حالی که سورپرایز شده بودند و از دیدم در جمعشان خوشحال به سمتم آمدند. سخت در آغوشم گرفتند و گونه ام را بوسیدند.
اولین بار که در جمع نوروسرجن ها شرکت کردم شروع رزیدنسی پاشا و فارغ التحصیلی چیف رزیدنها بود.این اولین و آخرین حضور من در جمع تیم پاشا بود. هر چه مهمانی و فارغ التحصیلی رزیدنتها بود نرفته بودم .اینبار خودم به پاشا پیشنهاد دادم من هم میایم. هیچ کدام از رزینتهای جدید را نمیشناختم و قبلیها فارغ التحصیل شده بودند
دکتر ون لاورن اولین کسی بود که به درخواست پاشا تشخیص بیماریم را به من داد. پاشا به تنهایی جرات دادن این خبر بد را نداشت در حالی که کنارم روی تخت ببیمارستان نشسته بود و دستم را میفشرد با کلمه متاسفم دکتر اشکش درآمد و زارزار گریه کرد. عکس العمل من سرتکان دادن و لبخند بود و نوازش پاشا.
وقتی داخل شدم دکتر اسمیت همان که سگش کارمت را به خانه میاورد که همدمم باشد به استقبالم آمد و در طول مهمانی ۱ دقیقه هم مرا تنها نگذاشت. دکتر آگاتسی، دکتر فریمن، دکتر گرینبرگ، دکتر لو، همه نفرهای بعدی بودند که در آغوشم کشیدند و از دیدنم خوشحال شدند. رزیدنتها جلو میامدند و خودشان را معرفی میکردند
انگار آنها هم عضوی از خانواده و دلنگرانم بودند. خانم دکتر ونلاورن به ما خوش آمد گفت و دکتر ونلاورن آخرین کسی بود که دیدم. پاشا دنبالش رفت که پیدایش کند. گفت "میخوام یه نفرو بهتون معرفی کنم. دکتر ونلاورن به دنبالش آمد و مرا دید ولی نشناخت. اویال موهایم بلند بود و لاغرتر بودم. به محض اینکه پاشا گفت"روژین"
دکتر ونلاورن مرا با خوشحالی تمام که از تک رک چینهای صورتش معلوم میشد سخت در آغوشم کشید "چه خوب شد اومدی دلمون برات تنگ شده بود" .
تیم جراحی مغز و اعصاب بیشترین همدلی و مساعدت را با ما در این چند سال داشتند. در حالی که chairman و program director نورولوژی جز یک سبد گل فرستادن کاری به کارم نداشتند.
به پاشا ۶ ماه مرخصی با حقوق دادند تا کنارم باشد. همان ۲ روز اول آبجی خانوم از مونترال خودش را به ما رساند و بعد از آن خواهر شوهر خواهرم از بستون ، لیسا و ادیل از تگزاس خودشان را رساندند تا تنها نباشیم. پدر و مادر هم در عرض ۱ هفته به جمع ما ملحق شدند.
چند هفته بعد یکی از همکارهای پاشا یک پاکت به دستش داد. یکی از پرستارهای ای سی یو ترتیب یک گردهمایی برای همدردی با من و پاشا داده بود.پاکت پر بود از کارت پستال کلمات محبت آمیز و چک و گیفت کارت، گیفت کارت مواد غذایی. نزدیک به ۹۰۰۰دلار گیفت کارت و چک داخل پاکت بود. پرستاران دانشجوها و استادان نورولوژی و نوروسرجری، بعضی از جراحان همه در این گرد همایی شرکت داشتند. میدانستم نیتشان خیر است و به گمان اینکه مهمانها زیاد میشوند و خرج دوا درمان هم اضافه میشود چنین کمکی کردند. ولی احساس عجیبی داشتم. نباید این پول را قبول کنم. آبجی خانم یک پیشنهاد داد. پول را به یک بنگاه خیریه هدیه کنید و رسیدش را با یک نامه تشکر برای متولی برنامه بفرستید.

اساتید متعددی از نورولوژی و دوستان ایرانی برایمان غذا درست میکردند و میآوردند و چه خوب بود. جمعیت زیاد و سر پا بودن مداوم در آشپزخانه مادر را اذیت میکرد. من هم که از شیمی درمانی تحمل بوی غذا را نداشتم و حالم بد میشد مجبور میشدند
بیرون از خانه در حیاط غذا درست کنند. دوران سختی بود ولی بعد از ۲ جلسه شیمی درمانی وقتی جواب بیوپسی جهش یک ژن را مشخص کرد که به یک داروی خوراکی جواب میداد راحت تر شدم. هر چند جوشهای خارش دار وحشتناکی ۲،۳ ماه اول روی تمام بدن و صورتم زده بود که آزارم میداد. صورتم مثل لبو قرمز شده بود ولی تحمل کردم و جوشها که از عوارض دارو بود کم کم شدتشان کمتر شد.
دوستان از ایالتهای مختلف برایم کارت پستال و گل میفرستاند. دکتر زی که یک نورولوژیس هندی بود همراه ما منشی بزش و نینا چیف رزیدنت دوره خودم از راه دور به دیدنم آمدند و کلیپی از دکتر ردی که برایم ضبط کرده بود گذاشتند. و یک سبد میوه و گل آوردند،
یک دوست کرمانی برایم جعبه های میوه میگرفت و به خانه می آورد.
دکتر لو یکی از استادان پاشا شنبه ها کله صبح با ۴،۵ کیسه مواد غذایی که از سوپر خریده بود جلوی در خانه سبز میشد. این لطفش هنوز بعد از ۴ سال ادامه دارد. مینشست و به من پیانو یاد میداد و هروقت خواهرم به اینجا میامد برای دخترهایش انواع واقسام هدیه ها را میاورد. دکتر اسمیت برای یکی از سواحل قشنگ فلوریدا ویلا کرایه میکرد که چند روزی با مادر و بابا و پاشا برای استراحت و تنوع به آنجا برویم. دکتر ویریونس ۵۰۰ دلار گیفت کارت داد که به رستورانهای اورلاندو برویم و این هدایا تا امروز ادامه دارد. دکتر ریدلی خانه دم بیچ را که خالی بود به ما میداد که آزادانه برویم و کنار بیچ خوش باشیم.
آمریکا آدمهای مهربان زیادی دارد. آدمهایی که بدون توجه به ملیت و نژاد و دین و افکارت انسان وار محبت میکنندو منتظر قدردانی نیستند.
دیشب آغوش گرم اساتید و خوشحالیشان که حالم خوب ست بهترین هدیه کریسمس به من بود.

این عکس را هنگامی پدرم جلوی ویلای دکتر ریدلی لب ساحل نشسته بود گرفتم.



















