یک بار کمتر!!
قبل از رفتن به کلینیک گوارش سر راه به آرایشگاه بیمارستان سری زدم. دلم یک ارامش میخواست. یک شال خریدم . خانمی که سرم را نصفه نیمه تراشیده بود به سبک خاصی شالم را به سرم بست به اینه که نگاه کردم دلم شاد شد. مسکن ویکودین کمی گیجم کرده بود . عجب سریع اثر میکند. خدا را شکر خودم را وابسته داروهای مسکن نکردم. باز یادم افتاد. بروکلی و هویج و تهوع و در آمدن شلنگ و شکم سوراخ، چه شود!!! دلم باز به شور افتاد.
خودم را به روسری جدید و عکاسی با موبایل سرگرم کردم تا به داخل مطب خوانده شدم. یک دکتر جوان کوچک اندام با ریش پروفسوری و چشمان ابی و لهجه کوبایی از در وارد شد و دست داد. هنوز از راه نرسیده خواست روی تخت معاینه بشینم . نه! این از ان دکترهایی نیست که بنشیند سوالهای مرا جواب بدهد !!! هنوز به تخت منتقل نشده با سرعت شروع به مطرح کردن سوالهایم کردم.
انگار ترس و اضطراب مرا از پشت لبخندهایم خوانده باشد با جوک و شوخی جوابهای پرت و پلا میداد. من که در اثر قرص کمی گیج بودم به پاشا نگاهی کردم ، او هم با هر جواب میخندید. در دلم گفتم این هم دکتر بود پیدا کردی؟؟ الان که فکر میکنم هیچ کدام از جوابهایش حتی خنده دارترینش را یادم نیست. چه مدت طول میکشد سوراخ ترمیم شود؟ در اوردن تیوب درد دارد؟ خونریزی و ترشحات تا کی ادامه دارد؟ بدترین عوارضش چیست؟ کی غذا بخورم؟ کی میتوانم حمام کنم، بیحسی موضعی استفاده میکنید؟
یک نه یادم ماند !! هان؟ قلفتی میخواهد لوله را بیرون بکشد؟ تهوعم بیشتر شد. دیگر مهلت نداد.
یک روکش اطراف تیوب انداخت.
به یک چیز دیگه فکر کن.
و من شوک زده تمام فوکوسم روی شلنگ بود . بدون بی حسی چطور میتواند این را از معده و پوست من بیرون بکشد. انهم با بافت گرانولیشنی که اطراف تیوب تشکیل شده که به راحتی بدون اشاره خونریزی میکند . دیگر نگاه نکردم. روژین ریلاکس ... چند ثانیه طول نکشید.
با شدت چیزی کشیده شد و صدایی شبیه چوب پنبه به گوش رسید و یک آن درد شدید که همه ریلاکسیشن را بر باد داد و نتوانستم جلوی آخ گفتنم را بگیرم و در ادامه به به دکتر Its all done . perfect و پانسمانش کم کم رنگ صورتی میگرفت..
با احساس فشار و دردی که در معده و شکمم میکردم به تیوب نگاه کردم و لبخند زدم. بلاخره تمام شد. پس بگو ان صدای چوب بنبه به خاطر همان گردالی بادکنکی ته تیوب بود!!! این چه گونه از این سوراخ شکم بیرون امد؟
دیشب شکمم با لرزشهای شدید و سر و صدای عجیب که هر ان ممکن بود چیزی از سوراخ به بیرون پرتاب شود پایکوبی داشت!! امروز پایکوبی تمام شده . خدا را شکر هر دو آرام گرفته ایم :)
