دوست مجازی...

 بلاگفا را دوست دارم . خواندن نوشته هایم در طول ۴ سال گذشته ذهن فراموشکارم را بیدار میکند. یادآوری خاطرات و گذشتن از یک مسیر صعب العبور , تحمل و امیدواری و داشتن دوستانی که در طول این ۴ سال همراهیم کردند .  دیدن کامنتهایی از وبلاگهای آشنا از اولین پستهایم تا به امروز مرا به نوشتن تشویق میکند.

اگر  "ری را "نبود امروز به این گنج دسترسی نداشتم. همچون یک انسان آلزایمری ذهنم به دنبال گذشته  می گشت . ری را مرا با دنیای بلاگ و بلاگ نویسی آشنا کرد. یادم هست چند روزی درگیر نوشتن و یاد گرفتن فوت و فن بلاگ بودم . انتخاب اسم، انتخاب عکس بالای صفحه . دانلود عکس ، مقدمه. حتی نوشتن با کی بورد فارسی را هم بلد نبودم. در سایت behnevis  ، فینگیش مینوشتم آنهم غلط غلوط به فارسی ترجمه میکرد . نوشته هایم را که به بلاگ میفرستادم و میرفتم غذایی بخورم. برمیگشتم Log out شده بود و نوشته هایم کامل از دست رفته بود. نگو که کلید ذخیره نوشته ها را نزده بودم. دوباره روز از نو روزی از نو. شاید چند بار  نوشته هایم را تکرار کردم تا اولین پستم "سال نو" را ثبت کنم. دلم میخواست هر طور شده افتتاح بلاگم روز اول نوروز باشد. تلاش چند روزه من چند خط شعر بود و عکس نلی.

 

  

 

قبل از اینکه بلاگ را کشف کنم ۱ سال خودم را با یک چت روم سرگرم کرده بودم. شخصیت من در آن چت روم  آدمی جدی، حاضر جواب ، مودب و گاهی شوخ طبع بود.خاطر خواه زیاد داشتم ولی به کسی رو نمیدادم و همه به نوعی برایم احترام قائل بودند. هیچکس هم از من اطلاع شخصی نمیخواست. شخصیتی مرموزی بودم و از چت کردن با آدمهای مرموز خوشم میامد. اولین آشنایی من در این چت روم با RiRa و دوستش Det بود.آنها هنوز که هنوز است دوستان خوبی برایم هستند. بعد از ۲ سال که گهگداری به روم سر میزنم یکی یکی سر وکله کسانی که زمانی chat mate هم بودیم پیدا میشود. همه چیز عوض شده. خیلیها به دنبال زندگیشان رفته اند ری را  هم بچه دار شده . سفر به ایران برای کودکش هدیه ای بردم؛ هنوز ۲ روز از دریافت هدیه نگذشته بود پست جعبه ای دم در تحویلم داد .بسته ای از ری را ، یک کیف و یک دستبند و یک یادداشت

 

دوست دیگرم 2del بود . ادم با سواد و مودبی بود. انگلیسیش هم حرف نداشت. او هم مثل من مرموز بود. استرالیا درس خوانده بود. اوایل احساس خاصی به من داشت. از شرایط بیماریم که گفتم به ۲ دوست صمیمی بسنده کردیم. ۲ سال پیش که به ایران رفته بود کرمان به دیدنم امد؛ او را به باغ شازده و کوه صاحب الزمان بردم.آن زمان هنوز شهر را میشناختم و خودم رانندگی میکردم.  باغ شازده نشستیم و چای خوردیم و برایم ۲ انار از درخت چید. با هم رستوران دل زیر آلاچیق نشستیم و ناهار خوردیم. پدر و مادر به خانه دعوتش کردند ولی قبول نکرد. انگار سالها گذشته است.

 

 

             

 

 

 

در دنیای مجازی با آدمهای مهربان و خوبی آشنا شدم. لحظه های دلواپسی را با دیگری قسمت کردم و اوقاتم به تنهایی نگذشت و معنی گرفت. دل کندن از بلاگفا برایم ساده نیست. ساختن یک بلاگ جدید هم کار ساده ای  نیست. کامنتهای دوستانم از ۲ سال پیش به من انگیزه میدهد. حیف که جمع ما پراکنده شد و به محیطهای پر از کپی پیست انتقال یافت.

هیچ بلاگی جایگزین اولین بلاگم "مهربانی شما چه رنگی ست" نمیشود...

بلاگفا ما را خفه کرد!

الحمد لله!!! تا ۳ نشه بازی نشه. این دفعه هم ختم به خیر شد. با اینحال بلاگ جدیدی ساختم که اگر اینجا نیست و نابود شد آنجا به نوشتن ادامه دهم. در ضمن option لینک کردن هم در بلاگ من از کار افتاده .

 

آدرس جدید : http://www.rojna57.blogsky.com