بی انگیزه شدم. به همین سادگی! دچار یک رکودم ، زندگی بدون تغییر هر روز طبق یک روال تکرار میشود. بیداری، خوردن قرص، صبر کردن ۱ ساعت و خواندن مطالب عمدتا تکراری دوستان بلاگر از وایبر و حرص خوردن، صبحانه، فکر ناهار و پختن و خوردن و شستن، خواب اهالی منزل به مدت ۳ ساعت! و برای من زور زدن برای خواب. عصرانه، سریال ایرانی یا کانال های ایرانی لوس انجلسی با حرفهای تکراری تا ۱۰ شب  و باز هم خواب.  احساس اسیری میکنم .هیچ چیز جالب یا هیجان انگیزی در این شهر نیست . مال بالا ، مال پایین! حتی یک شیرینی فروشی جانانه هم ندارد که بری در فضای باز بشینی قهوه ای بنوشی و آدمی نگاه کنی و دهنی شیرین کنی! حوصله دوستانم را ندارم. همه پی زندگی و کار و بچه هایشان هستند، گاهی خودم را زور میکنم تا در برنامه هایشان شرکت کنم. همه جا سرد است و فلوریدا تنها ایالت گرم. چند روز دیگر کریسمس است. کشاندن پدر مادر به اینطرف و انطرف با سابقه سفر تگزاس سال پیش و سرما خوردگی پدر و به دنبالش گرفتاری همه اهل خانه مرا از فکر سفر منصرف میکند. راستش در خودم هم نمیبینم. همینجا با شال و کلاه سردشان است. خودم هم سردم است. نمیدانستم ادمهای بی مو بیشتر از بقیه سردشان میشود. روزها یک روسری و یک کلاه سرم میگذارم! هنوز سرم براق نشده ولی خارشش کم شده.  آخر هفته از خیر؟؟ یا شر ؟!! شلنگ خلاص میشوم. بهتر از داشتن یک جسم خارجی بلا استفاده در بدن است. فکر میکنم آزادتر شوم. گوش شیطان کر. 

پاشا با شغلش خوش است. ساعت ۵ صبح تا ۷ شب سر کار است، سر کار هم نباشد یا موبایلش را بغل میکند و با فلوهای همکارش راجع به مریضها بحث میکند یا اخبار چک میکند یا با جمجمه های ادمیزادی که دارد سرگرم میشود و درس میخواند. حرف مشترکی نیست. اعتراف میکنم سکوت پاشا فقط تقصیر من نیست. ما در کتابهایمان و شغلمان سالهاست که غرق شدیم. من ۴ سال پیش بناچار از حرکت ایستادم ، هنوز نوشته ای که امید داشتم رزیدنسیم را تمام کنم دارم.  

      

 

دستش به جمجمه من برسد از آن نمیگذرد تا آخ مرا در نیآورد و چند تا مشت و لگد و فحش نثارش نشود دست بردار نیست. باورش نمیشود من علاوه به کچل شدن وحشی هم شدم و اعصابم خش بردارد خطرناک میشوم. ماجرا که به اینجا رسید مرا میبوسد و یک عذر خواهی میکند و میرود میخوابد یا به گوشه ای کز میکند. اینها گلهایی ست که روز بعد با پیک برای عذر خواهی به خانه فرستاده بود ، ولی ماجرا تکرار شدنی ست. دستش به خودش وا نمیایستد ، عاشق جمجمه است و کل کندن!

 

        

 

بابا ۱ ماه نشده خانه را غرق گل کرده دستش درد نکند هر چند که کمر خودش را هم ناکار کرده. نمیدانم به گلهای شاداب و رنگی باغچه وسط زمستان دل خوش کنم یا از درد کمر پدر زجر بکشم. این ادم بزرگها خیلی خیلی لجبازند.

 

ف

 

   به زودی سرحال میشوم و دست از غر و لند برمیدارم. بگذار  سرم به این هوا عادت کند و شلنگ دربیاید و حوصله ام کمی تکان واتکان بخورد، بگذار حس نوشتنم برگردد، انوقت باز به مهربانی لبخند میزنم مثل این!!!